دولت روحانی نوشداروی بعد از مرگ سهراب است، بعد از مرگ سهراب و هاله و صانع و هدی و ندا و ستار و بسیار جوانان ما و بیشمار فرصتهای جوانی در این دیار. آن حادثه تاریخی که اسطوره سهراب را ساخت دوباره تکرار شد و برای اینکه سهرابی دیگر را از دست ندهیم باید به فکر رهایی عقل و فعال کردن آن در پیکر دولت باشیم.
از منظری دیگر، آوردن روحانی یک براندازی نرم بود، خدابیامرز واسلاو هاول نیست که ببیند براندازی میتواند آنقدر نرم باشد که دیکتاتور هم دستمال به دست بیاید. ما که فقط خندیدیم.
پاره شدن پرده سیاه و کثیف احمدینژادیسم حتی اگر با مهندسی خودشان بود، فرصتی برای خنده و احساس آزادی گشوده که برای ما انفرادی نشینان زندان ولایت غنیمت است و بدبینی را به عقب میراند. نفسی عمیق میکشم و خوشحالم از دیدن آخر کار احمدینژاد و مصباحش.
همه قبول داشتند که آن پرده فرسوده بود و شوم و مایهی آبروریزی و حضرات میخواستند با سلام و صلوات به موزهاش بسپارند و یا شاید برای دورهای دیگر بازسازیاش کنند و دیدید که یکباره چطور تار و پودش از هم گسست و پودر شد با یکی دو حرکت سادهی مردمی.
الحق که مدال اصلی برانگیختن مردم به حرکت را باید بر گردن ضرغامی آویخت با آن مناظره اولی که طراحی کرده بود. مردمی که منتظر تماشای حاصل مهندسیهای پیچیده اشکولگرایان بودند با تعجب به تماشای بازسازی مضحکی از مسابقه هفته به سبک مرحوم نوذری نشستند. لبخند سناریویی آقای حیدری صحنه را کامل کرد.
نقشههای اشکولگرایان با شلیک ناگهانی خنده مردم نقش بر آب شد. همه فارغ از زخمها و دردها و بیداروییها فقط میخندیدند، خندهای ریز و بیصدا و در عین حال پیامرسان و شکنندهی رژیمها و هستههای قدرت. کاش یکی صدای این شلیک استثنایی و اثرش بر غدههای استالینی را ضبط میکرد.
صدای خنده ما آنقدر ریز بود بود که صدای دو نفر آن طرفتر را نمیشنیدیم اما شنودهای آنها آنقدر قوی و زیاد بود که با همین زمزمهها کر شدند. بیچارهها تلفن من به مادرم را هم ضبط و پس و پیش میکردند. مادرم میگفت پس من هم اعتراض میکنم.
همین خندهها و پیامکها باعث شد که مهندس ضرغامی با دستپاچگی و بدون مشاوره با بزرگانش، برنامه مناظرهها را عوض کرده و همه تناقضها و شکافهای موجود در حاکمیت را برملا کند. غضنفری با این سطح از مهارت هیچ تیمی نداشته.
روحانی حتی اگر بخواهد این تناقضها و شکافها را بپوشاند هم نمیتواند. چیزی که سوژه خنده مردم شد، پوشاندنی نیست.
من خوشحالم و پشت این خوشحالی به جانهای از دست رفته درود میفرستم و نامشان را زمزمه میکنم. فکر میکنم اگر هنوز برای نقش تصویرشان بر دیوارهای شهر حرکتی نکردهایم بیشتر به این خاطر است که فهرستشان نهایی نشده. من شاهدم که دوستانم قیصر امینپور و احمد بورقانی در چه فضای آلوده به یأسی و با چه زخمهای روحی شدیدی پرپر شدند. این بار سهرابهای زیادی از دست دادیم.
وقتی عسکروالادی گفت فشار روانی بر جوانان اصلاحطلب را متوقف کنید تازه فهمیدم همه آن احساس سرخوردگی و یأس و یتیمی و زخمهای کشندهی روحی، خیلی هم طبیعی نبود و یک مرکز مهندسی پیشرفته واقعی در یک تاریک خانه پر از اشباح، سالهاست که برای تقویت این احساس کار میکند.
برای مثال، این که دستور رسیده بود که همه ما را حتی تکنسینهای فنی را نه با رعایت آداب معمولی اداری بلکه با خشونت هر چه بیشتر از پنجرههای قطار دولت به بیرون پرتاب کنند یکی از همان دستورالعملهای رایج برای ایجاد جراحتهای روحی و روانی بود.
سال ۸۵ وقتی به آن آقای مدیرک امام صادقی اعتراض کردم که مگر من که سیمکشی میکنم چه کردهام و نشان دادم که در کل پنجاه نفر آدم آنجا تنها کسی هستم که طرحی دارم پاسخ عجیبی داد: ما مأموریم و معذور.
از آن روز سیمکشی ساختمانی و گاهی مسافرکشی میکنم و حالا خوشحالم که در دولت کثیف احمدینژاد نبودم حتی برای سیمکشی (سر زدن به همه جا و احوالپرسی حدیث دیگری داشت). چهره ما راوی مستقیم ظلم رایج بود و راهی جز خنده و صبر نمیشناخت. خوشحالم که ثابت شد که بذر هویت ما با مدارا و صبر و مکالمه و امید و خنده پیوند خورده است.
گذار از تونل وحشت دولت احمدینژاد همه ما باقیماندهها را به فکر آینده انداخته: این که چهار سال دیگر مراکز قدرت به حیلهای دوباره عروسکی تلویزیونی را مستقر کنند و با بمبهای خبری جامعه را بمباران و کنترل کنند.
همه دوست داریم آن تونل را پایان یافته بدانیم و فراموشش کنیم. از همین الان تیمهای تخصصی محو تصویر احمدینژاد از جامعه و روان مردم فعال شدهاند. آن لولو را ممه خورد! بیایید جمع شویم و تجربهها و تفسیرهایمان از مکانیسمهای ظهور این پدیده را روی هم بریزیم. این طوری جلوی فدا شدن سهرابی دیگر را میگیریم. خیرش به کل بشر میرسد.
تمرین خنده را هم فراموش نکنید، خندههای آگاهانه، ریز و راهگشا. از این به بعد، همه مرحلههای بازی خنده میخواهد.
بیان دیدگاه